معماری به عنوان بستر فرهنگ

تعریف واژه ی فرهنگ:

واژه ی فرهنگ اولین بار در زبان پهلوی ساسانی مشاهده شده و در متن باز مانده از اوستا و نوشته های فارسی باستان صورت باستانی ان پیدا نشده است.شکل پهلوی ان (فرهنگ)است که از پیشند (فر)به معنای پیش و ریشه ی باستانی(ثنگ)به معنای کشیدن است.

……………………………………………………………………………………

از این ریشه است واژه های فارسی هنگ به معنای قصد و آهنگ,هنجیدن ,هیختن و انجیدن به معنای بیرون کشیدن و براوردن.از همین ریشه با افزودن (فر)فرهختن یا همان فرهیختن و فرهنجیدن به معنای ادب اموختن ,تربیت کردن و تادیب کردن و نیز فرهخته و فرهنجیده را به معنای ادب اموخته و فرهنگ و فرهنج را به معنای با ادب معنا کرده اند.

اما با رویکردی تطبیقی معدل این واژه یعنی (culture)که به صورت سنتی به معنای پرورش و کشت و کار است.به طوری که هنوز در واژه های agriculture(کشاورزی),horticulture(باغداری)وbee culture(پرورش زنبور)و… به کا رفته میشود.اما به لحاظ معنایی بستر وسیعی را به خود اختصاص داده است.به طوری که تا دیر زمانی واژه ی civilization(شهر ایینی و تمدن)را به جای culture به کار می بردند و مرادشان از ان پرورش,بهسازی,بهبود بخشی یا پیشرفت اجتماعی بود که یک دولت سازمان یافته را در برابر جامعه ی قبیله ای قرار میدهدو به نحوی به معنای اراسته شدن و ادب مردم شهر نشین است. جدایی این واژه از لغت تمدن ودولت سازمان یافته در برابر جامعه ی قبیله ای به صورت دقیق با عبارتی که تایلور انسان شناس انگلیسی در 1871 تحت عنوان (فرهنگ ابتدایی)برای نامگذاری عنوان کتابش مطرح کرد به وقوع پیوست.

بدین ترتیب فرهنگ خصوصیات اداب و رسومی که بیشتر در ذیل تعاریفی چون دین ,هنر و فلسفه قرار دارد تلقی میشود.به طور کلی تغییر این معنای وسیع به دلیل حضور پدیده ی پیشرفت در دل تاریخ بوده است که بر این اساس مطالعه بر اداب و رسوم ملت ها وتطبیق انها با یکدیگر و استخراج ساختار های موجود برای این پیشرفت عامل اصلی این معنای خاص بوده است.

فرهنگ و تمدن

معماری به عنوان بستر فرهنگ:

 هر جامعه ای باهر سیستمی که اداره شود و هر نوع ایدئولوژی که بر ان حاکم است,دارای اهداف و ارمان های خاص خود است.وظیفه ی اصلی فرهنگ نمایش این ایده ی ذهنی است به وسیله ی نمود اشکال عینی,در فرایند این استحاله معماری نقشی اساسی بر عهده دارد.

هرمان موتسیوس یکی از نظریه پردازان المان در سال 1911 چنین مینویسد:

(معماری وسیله ی واقعی سنجش فرهنگ یک ملت بوده و هست.هنگامی که ملتی می تواند مبل ها و لوسترهای زیبا بسازد اما هر روزه بدترین ساختمان ها را میسازد,دلالت بر اوضاع نابسامان و تاریک ان جامعه دارد.اوضاعی که در مجموع بی نظمی و عدم قدرت سازماندهی ان ملت را به اثبات میرساند.)

بدین ترتیب هر بنایی جزئی از فرهنگ معماری این وظیفه را دارد که یک اندیشه ی ذهنی را از طریق فرم ظاهری خود عینیت ببخشد و بر این اساس نمودی خواهد بود برای سنجش این فرهنگ.

زیگموند فروید فرهنگ را چنین تعریف میکند:

(فرهنگ مجموعه ی تمام توانایی ها و وسایلی است که زندگی ما را از زندگی اجداد حیوانی ما دور میکند و در خدمت دو هدف است محافظت از بشر در مقابل طبیعت و تنظیم روابط انسانی بین افراد.)فروید در توضیح اعمالی که در ارتباط بت قسمت اول هستند ,در کنار استفاده از ابزار و مهار کردن اتش,از ساختن مسکن نیز نام میبرد.اما فرهنگ تنها به خاطر عملکرد چیزی نیست ,چنان چه به عنوان مثال سعی در به دست اوردن انچه زیباست هم جزیی از فرهنگ است.با پا گرفتن فرهنگ ,نظامی پیدا شد که در صدد ایجاد تعادلی بین خواسته های فردی و خواسته های اجتماعی بود.به نظر فروید این نظام بر بنیان صرف نظر کردن از غریزه است و نتیجه ی اجباری ان محدود شدن ازادی فرد است.پالایش این غرایز سرکوب شده یکی از مهم ترین عوامل در شکل گیری فرهنگ بوده است و نیز همان غرایز سرکوب شده و پالایش یافته هستند که محرک اولیه برای هر نوع فعالیت مذهبی -ایدئولوژیک علمی یا هنری بوده اند.

این سه عامل تا مدت های مدید به صورت متعادل نسبت به یکدیگر وجود داشته اند و این تعادل باعث نوعی هماهنگی بوده اس.رفته رفته مذهب و ایدئولوژی ساختار اصلی نظام کلی حاکم بر همه چیز شدند.علم و فن در ارتباط با عقل بودند(معماری مدرن)و هنر در ارتباط با احساس (معماری پست مدرن).

معماری به عنوان بستر فرهنگ