معماری کالبد و جسم تاریخ است.روح سرگردان همه اتفاق های تاریخی معطوف و وابسته به این جسم است .تا این جسم زنده بماند و حیات داشته باشد خبر ها وخطر هایی را نیز که ذهن تاریخی یک ملت را می سازند هم زنده خواهند ماند.در واقع مراقبت از جسم تاریخ جلوگیری از پنهان محافظه تاریخی و خالی کردن شهر از فضاهایی است که زمان دخول به خاطره ها وخبر هارا یاد اوری میکنند که یا از عمد مغفول مانده اند و یا غافلا از یاد رفته اند.
……………………………………………………………………………………
تیمار داری جسم تاریخ نه کنشی ارتجاعی که قدمی پیشرو در جهت دیده شدن انبوهی از تصویرهاست که لحظه های واقعیت را حمل می کنند . حقیقت های انسانی به واسطه اتفاق های تاریخی جذب زمان و مکان می شوند و معماری سامانی معنادار از ذره های زمان و مکان است . سامانی مشهود که بودنش را جز با تخریب نمی توان انکار کرد . شکست های تاریخی با شکستن سقف ها و دیوارها و فرو ریختن نشانه های معماری همراه بوده است .خراب کردن ، کار فاتحان شهرها و اشغالگران کشورهاست . اما در شکلی روشن تر کار سازندگان و آبادکنندگانی هم هست که فارغ از تاریخ مکان و محتوای فرهنگی آن ساختن را تنها بر سطحی صاف و فارغ از اثر های گذشته می خواهند آثر هایی که ممکن است چیزی را یاد اوری کنند و یا یادی را زنده کنند . فراموش نکنیم که موثر ترین و ماندگارترین راه تحریف خبرها و خاطره ها خراب کردن کالبدی آنهاست .
از دیدی دیگر نیز می توان به منظره تاریخ و معماری نگاه کرد و دانست که رفت و امد ها و تجربه های بی شمار انسان ها از فضای معماری و در پهنه اعصار چگونه ماهیت اثر را جهت می دهد و معنای آن را متفاوت می کند . معماری به عنوان موجودی زنده از تجربه های انسان ، اتفاق های جهان و گذر زمان ثمره می گیرد و محتوای تاریخ همچون رسوب به شکل اثر افزوده می شود.
نکته بسیار مهم در این جا حرف « نیچه » است که می گوید آنچه برای مردم عادی در حکم تصویر است برای هنرمند همان محتوا و درون ان است . یعنی قرار نیست که گرد وخاک زمان و زنگار قدمت و رسوب خبرها و خاطره ها را از تن اثر می زداید . زیرا در تجربه هنری اساس کار نگهداری همین شکل و رسوب است و آنچه که به نظرمی آید باید سائیده شود تا حقیقت درون ان از پشت آن مشخص گردد در زیبایی شناسی حکم محتوای حقیقت را دارد حذف رسوبات تاریخی از شکل اثر هنری به منزله نادیده گرفتن لایه های متکثر محتواست و دور ماندن از پاره هایی که پیکر بندی شناخت را تکامل می دهند.
اثر معماری در هر حال حیث توجهاتی به زمان تولد خود دارد اماتوجه به لایه های دیگر زمانی که اثر از سر گذرانیده است امری مهم است و نمی توان اکنون را به گونه ای انتزاعی به نقطه ای در زمان گذشته منطبق کرد بدون انکه خطی از جنس زمان را در نوردید . انسان همه چیز را در زمان می شناسد و چیزها را آنگونه که پیش می آید درک می کند و به همین دلیل است که «هایدگر» می گوید معنای هستی چیزی جز زمان نیست .
همه پدیده های معماری در عین حال پدیده های تاریخی هم هستند و دریافت حقیقت آنها به عنوان مفهومی انتزاعی و در سایه تجربه ای ذهنی و بریده از زمان نا ممکن است .زیرا اثر های هنری خارج از یک سنت فرهنگی با تاریخی ویژه معنا نمی دهند . « گادامر» می گوید هیچ پرسشی به صورت تجریدی قابل پاسخ نمی باشد بلکه مادر رو به رو شدن با متن یا اثری تاریخی ابتدا آن را ماهیتی امروزین می دهیم و سپس در جریان گفتگو با آن افق معنایی گذشته را به افق خودمان نزدیک می کنیم . این گفتگوی با گذشته به حال غنا می بخشد، فهم ما را تعمیق می دهد و آن را از یکسو نگری ازاد میکند .
در واقع تایید بر تاریخ بیش از هر چیز به منزله احترام گذاشتن به زمان است و زمان با هر عملکردی حال و آینده را نیز در بر می گیرد و تاریخ تنها با توجه به افق آینده است که خواندنی می شود . آن کسی که فرزند زمان خود نیست و در سر خیال زنده کردن عصر از دست رفته را دارد همانند « دون کیشوت» پیر است که با شمشیر چوبی و سوار بر اسبی لاغر و فرتوت که مهارش در دست دیگری ست حسرت گذشته در گذشته را می خورد و رواج آن را ابلاغ می کند .
زمانه طغیانگر است و کسی می تواند خود را در تاخت و تازهای آن نگه دارد که معنا و جهت معیارهای فکری و فرهنگی عصر خود را دانسته باشد . عصر ترجمه « اپوخی » یونانی ست و « اپوخی » به کسی گفته می شود که سوار بر اسبی سرکش قاچ زین را محکمنگه داشته است تا نیفتد . اما هر آن احتمال سقوط کردن است وترس آنکه انسان تازه ای بر اسب بنشیند که فراتر از معیارهای گذشته راه و رسم جهان تازه را می شناسد و می تواند بنای خود را به مقیاس عصر حاضرکند.